Fa En دوشنبه 16 تیر 1404 ساعت 20 و 44 دقیقه

نقدي بر يک خصيصه رفتاري ما ايرانيان ؛ جو زدگي ايراني ؛ از عهد ديرين تا عصر فيس بوک!

نقدي بر يک خصيصه رفتاري ما ايرانيان ؛  جو زدگي ايراني ؛ از عهد ديرين تا عصر فيس بوک!

فضاي هيجاني از آنجا كه ضداستدلال است، با گفت‌وگو نسبتي نمي‌تواند داشته باشد و اين نکته‌اي است براي اهل نظر؛ خصوصاً آن دسته كه مي‌خواهند بفهمند چرا اين روزها جامعه ايراني بيش از هميشه از گفت‌وگو رويگردان است.

>

دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 1:28

عصرايران ؛ عباس رضايي ثمرين - مي‌گويند آن قديم‌ها که بازار توزيع کوپن و ارزاق دولتي و امثالهم در کشور داغ بود، گاهي تب تشکيل صفوف مختلف در کوي و برزن چنان بالا مي‌گرفت که خيلي‌ها به محض مشاهده هر صفي، پيش از آنکه فلسفه تشکيلش را بدانند، براي خود و حتي نزديكانشان در انتهاي آن نوبت مي‌گرفتند.

امروزه پس از گذشت سال‌ها، اگرچه بساط کوپن از جامعه ايراني برچيده شده اما همراهي غيرمنطقي با پديده‌هاي هيجاني جمعي -يا همان «جوزدگي»-، هنوز هم بخش قابل توجهي از تجربيات روزمره ما را تشکيل مي‎دهد.

هر يک از ما در طول روز به فراخور شغل و موقعيت‌ خود، موارد متعددي از اين فرايند رفتاري را در ميان اطرافيان خود مشاهده مي‌کنيم؛‌ آدم‌هايي كه تاب مقاومت در برابر فضاي پيرامون خود را ندارند و در کوچک‌ترين مواجهه با «جَو» در چشم‌به‌هم‌زدني سپر مي‌اندازند. تازه اين جداي از موارد نه چندان كمي است كه خود ما هم در فضا هضم مي‌شويم و به موج‌هاي هيجاني به وجود آمده، مي‌پيونديم.

طرح از وبلاگ هنر گرافيک

اگر کمي با خودمان صادق باشيم، حتما به ياد مي‌آوريم مواردي را كه بي هيچ استدلال، صرفاً به پيروي از جمعي خاص، مرتكب کنشي خاص شده‌ايم.

تعدد مصاديق و فراگيري آنها حاكي از اين است كه جوزدگي تا مغز استخوان جامعه ايراني نفوذ کرده، در حدي که رواج اپيدميک آن را هيچ کس نمي‌تواند انکار کند. از نمونه‌هاي ساده و پيش پا افتاده همچون بوق‌‌زني دسته‌جمعي پشت چراغ قرمز بگيريد تا سطوح رفتاري کلان‌تر از جمله کنش‌هاي جمعي سياسي و اجتماعي، همه و همه مويد درستي همين گزاره هستند.

اندکي غور در ادبيات و فرهنگ ايراني و تامل در سرنوشت جنبش‌هاي اجتماعي و سياسي، حداقل در چند سده اخير نشان مي‌دهد که جوزدگي، نه يک معضل نوظهور که آسيبي ديرپا در سپهر فرهنگ ايران‌زمين است و جايگاه رفيع و خدشه‌ناپذير ضرب‌المثل «خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو» در فرهنگ شفاهي و مکتوب ما هم شايد از همين مسئله نشات گرفته باشد.

پيشينه «جوزدگي ايراني» هر چه که باشد، قطعاً پيدايش فيس‌بوک و رواج آن در ميان ايرانيان، نقطه عطفي در تاريخ آن است، هر کس که فقط يک بار گذرش به اين شبکه مجازي افتاده باشد، در درستي اين گزاره لحظه‌اي ترديد نمي‌کند که رفتارهاي ايراني‌ها در فيس‌بوک به شکل دراماتيکي متاثر از «جو» است؛ چه آن که تنها اگر ايراني باشيد مي‌توانيد يک روز از خواب برخيزيد و در کمال تعجب ببينيد بسياري از دوستانتان عکس‌هاي پروفايل خود را به تصوير گوسفند تغيير داده‌اند و اين همه براي اعتراض به کشتار حيوانات در عيد قربان انجام شده است. نه اشتباه نکنيد! اينکه همين اعتراض‌کنندگان هميشه، گوشت قرمز مي‌خورند و همين عيد قربان را در زندگي واقعي خود، به نزديکانشان تبريک مي‌گويند، به شما و هيچ کس ديگر ربطي ندارد، اينگونه چون‌وچراتراشي‌هاي منطقي و جستجوي روابط علي-معلولي در گفتمان جوزدگي هيچ جايگاهي ندارد.

واکنش‌هاي فيس‌بوکي ايرانيان به واقعه درگذشت بنيانگذار شرکت کامپيوتري اپل نيز، نمونه‌ تمام‌عيار ديگري از جوزدگي مجازي ايراني بود. در آن روزها نقل قولي به مطايبه، دهان به دهان مي‌گشت که« طرف فرق آيفون در خانه‌اش را با Iphone نمي‌داند اما عکس پروفايل خود را به عکس استيو جابز تغيير داده است»، اين شوخي به اعتبار شوخي بودنش، رگه‌هايي از اغراق هم با خود داشت اما کيست که نداند، اندوه مجازي ايراني‌ها براي مرگ استيو جابز، تنها در گفتمان جوزدگي ايراني بود که مي‌توانست قابل تعريف و تفسير باشد. 

نمونه‌هاي جوزدگي مجازي ايراني‌ها، به دو موردي که ذکرش رفت محدود نمي‌شود. برشمردن تک تک مصاديق اين مسئله در رفتار فيس‌بوکي ايرانيان، به مثنوي هفتادمني ختم مي‌شود که نه گفتنش در توان نگارنده هست و نه شنيدنش در حوصله مخاطب. مرگ فلان نويسنده، توهين فلان خواننده، پوشش فلان بازيگر، راي دادن فلان سياست‌مدار، خاطره گويي از فلان رخداد سياسي وغيره، همه و همه مصاديق همين فرايند رفتاري آزاردهنده هستند.

حديث جوزدگي ايراني در عرصه مجازي و خصوصاً فيس‌بوک بسي بغرنج‌تر از عرصه واقعيت است و اين شايد در مسئوليت‌گريزي ذاتي که وب براي اهالي هزاره سوم به ارمغان آورده،‌ ريشه داشته باشد.

از مصاديق که بگذريم، در اين خصوص نکاتي وجود دارد که شايسته تامل و تدقيق است؛ جوزدگي-چه از نوع مجازي و چه از نوع واقعي‌اش- هر چه که باشد با توسعه‌يافتگي فرهنگي و اجتماعي نسبت عکس دارد. شايد يک مقايسه سرانگشتي با کشورهاي ديگر، قضاوت در اين باره را آسان‌تر ‌کند. کافي است رفتار فيس‌بوکي ايرانيان در دو واقعه مرگ استيو جابز و ازدواج مارک زاکربرگ-صاحب فيس‌بوک- را بررسي کنيم و آن را با رفتار آمريکائي‌ها که در واقع هموطنان دو فرد ذکر شده هستند، مقايسه کنيم. در خصوص مورد اول نه آمريکائي‌ها که بعيد است حتي خود خانواده جابز هم به اندازه ايرانيان حاضر در فيس‌بوک، براي جابز شيون و زاري کرده باشند. در خصوص مورد دوم هم که در ميان تبريک‌ها و شادماني‌هاي ديگران، کمپين سنجش اندازه دماغ همسر زاکربرگ و اعلام انزجار از زشتي نامبرده در فيس‌بوک ايراني شکل گرفت و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل. 

ظريفي از استادش نقل مي‌کرد که «حماقت وقتي جمعي شود، ناپديد مي‌شود.» در پارادايم جوزدگي ايراني اما، گاهي نه تنها وجه حماقت‌بار برخي کنش‌ها ناديده انگاشته مي‌شود، که در کمال ناباوري آن کار واجد ارزش‌ تلقي مي‌شود، به طوري که شخصِ "به‌ جَو نپيوسته" چنان مغبون و مطرود مي‌شود که انگار از مهم‌ترين قافله روشنفکري عالم جا مانده است!

در اين فضا منطق به شکل بي‌رحمانه‌اي مورد تعرض قرار مي‌گيرد و قضاوت‌ها به شدت کاريکاتوري و مضحک مي‌شود. بيش از آنکه ماهيت و معناي ذاتي کنش‌ها مهم باشد،‌ وجه نمايشي آنها اهميت مي‌يابد و بدين ترتيب ديوار واقع‌گرايي روزبه‌روز کوتاه و کوتاه‌تر مي‌شود.

کمرنگ شدن حس مسئوليت‌پذيري يا به تعبير بهتر تقويت روحيه مسئوليت‌گريزي از ديگر پيامدهاي محتوم جوزدگي است. اين پديده فضايي را فراهم مي‌کند که در آن  هر کسي با انتساب عواقب کار خود به ديگران،‌ از پذيرفتن مسئوليت مي‌گريزد و اين با ايجاد نوعي آنارشي، در دراز مدت مناسبات انساني جامعه را غيرمسئولانه مي‌کند.

فراتر از اين مسئله، امواج هيجاني، هميشه موج‌سواران خاص خود را هم تربيت مي‌کند، در جامعه‌اي اين چنين مستعد براي جوزدگي، خيلي‌ها –از رسانه‌داران و سياسيون گرفته تا کارتل‌هاي بزرگ اقتصادي- براي استفاده از اين پتانسيل اغوا مي‌شوند.

 اينگونه است که در بزنگاه‌هاي مهم، افکار عمومي به ساده‌ترين شکل ممکن منحرف مي‌شود و در اين ميان بيش از کسي که آدرس غلط مي‌دهد، جامعه‌اي که مترصد دريافت آدرس غلط است اهميت دارد.

آسيب‌هاي منتج از جوزدگي را مي‌توان بيش از اين نيز به شمارش و بررسي نشست اما چه چيزي مهم‌تر از اين که جوزدگي دقيقاً در تقابل با مفهوم «گفت‌وگو» قرار مي‌گيرد و چه چيز غم‌انگيزتر از اين که در جامعه‌اي اينچنين امکان گفت‌وگو سلب و عرصه بر گفت‌وگران تنگ شود.

فضاي هيجاني از آنجا كه ضداستدلال است، با گفت‌وگو نسبتي نمي‌تواند داشته باشد و اين نکته‌اي است براي اهل نظر؛ خصوصاً آن دسته كه مي‌خواهند بفهمند چرا اين روزها جامعه ايراني بيش از هميشه از گفت‌وگو رويگردان است.  

تعداد بازدید : 1148

ثبت نظر

ارسال